پارک
امروز عصر من و شما و بابایی رفتیم پارک زمانی که بردمت پارک نمیتونستی خوب راه بری اما این سری هزار ماشاله خودت از پله ها بالا میرفتی و سر میخوردی میومدی پایین من و بابایی واسه تشویق شما واسط دست میزدیم و هورا میکشیدیم افرین دختر خوبم بعدش رفتیم خونه مامان جون کامیار هم اونجا بود اما چون شما ظهر نخوابیده بودی کلی نق زدی و ما مجبور شدیم زود برگردیم خونه ساعت 10 بود که خوابیدی منم الان باید برم یه دوش بگیرم اخه رو تردمیل بودم و کلی عرق کردم دوست دارم عشقم به خدا عاشقتم
نویسنده :
امیر و مریم
23:22